نوشته شده توسط : ali.com
راستي نمي دوني چقدر دلم گرفته
دنبال يه دوست صميمي مي گردم باهاش درد دل كنم
به اميد ان لحظه
خدا نگهدار

:: بازدید از این مطلب : 116
|
امتیاز مطلب : 184
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com
دوستان عزيز سلام
اميد وارم از چند بيت زير خوشتان بيايد
گر بر سر نفس خود اميري مردي ور بر دگران خرده نگيري مردي
مردي نبود فتاده اي را باي زدن گر دست فتا ده اي بگيري مردي



فعلا خدا حافظ

:: بازدید از این مطلب : 155
|
امتیاز مطلب : 179
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com
ماتادورها گاوهای هلندی را سلاخی کردند



:: بازدید از این مطلب : 124
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

 

استبداد روحانی ، سنگین ترین و زیان آورترین انواع استبدادها در تاریخ بشر است .

از روحانیت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است كه ویژه مقلدان عوام است و مریدان بازاری و اگر آبی نمی آرند، كوزه ای نشكنند، باید سپاسگزارشان بود.

                                                                                  دکتر علی شریعتی



:: بازدید از این مطلب : 116
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com
  دشمن بداند اگر آنها اختاپوس دارند ما هم تمساح یزدی داریم.  

:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 179
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

«دنی خارکه همیشه با ماست»



:: بازدید از این مطلب : 137
|
امتیاز مطلب : 179
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com
حس میکنم زندگی را باخته ام و خیلی کمتر از آنچه باید در بیست و پنج سالگی داشته باشم دارم.می دانم که نمی دانم و این از کسی نیست جز خودم.در اتوبوس زمان یکی یکی ایستگاههای خالی زندگی را طی میکنم تا به ایستگاه آخر برسم.هر آنچه که میتوانستم انجام دهم در کژفهمی های جاری زندگی و در بن بستهای بی پایان هستی رنگ باخت و رنگ باخت و رنگ باخت.نمی خواهم شروع کنم باز زیستن را..........

:: بازدید از این مطلب : 150
|
امتیاز مطلب : 189
|
تعداد امتیازدهندگان : 62
|
مجموع امتیاز : 62
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

علی پروین در مجلس رقص نادیا

 

علی پروین در محضر امام خمینی

پوریا گلسرخی و علی پروین در حسینیه علی پروین



:: بازدید از این مطلب : 105
|
امتیاز مطلب : 189
|
تعداد امتیازدهندگان : 62
|
مجموع امتیاز : 62
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com



:: بازدید از این مطلب : 109
|
امتیاز مطلب : 189
|
تعداد امتیازدهندگان : 62
|
مجموع امتیاز : 62
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

مدیر: خانم اگه میخوای اسم دخترت رو بنویسی باید صدو پنجاه هزار تومن بریزی به حساب همیاری...

زن : مگه اینجا مدرسه دولتی نیست !؟

- اگه دولتی نبود که می گفتم یک میلیون تومن بریز!!زن : آقا آخه مدارس دولتی نباید شهریه بگیرن!- این که شهریه نیست اسمش همیاریه!

زن : اسمش هر چی هست.تلویزیون گفته به همه مدارس بخشنامه شده که مدارس دولتی هیچگونه وجهی نمیتونن دریافت کنن!

- خب برو اسم بچت را تو تلویزیون بنویس!! اینقدر هم وقت منو نگیر...

زن : آقای مدیر من دوتا بچه یتیم دارم! آخه از کجا بیارم ؟!!

ـ خانم محترم! وقتی وارد اینجا شدی رو تابلوش نوشته بود یتیم خونه یا مدرسه؟!

آهای مستخدم،این خانم رو به بیرون راهنمایی کن!!

...

زن با چشمهای پر اشک منتظر اتوبوس واحد بود...

اتومبیل مدل بالائی ترمز کرد...

روزنامه ای که روی صندلی جا مانده بود رو برداشت و بهش خیره شد :

کمیته مبارز با فقر در جلسه امروز ...

ستاد مبارزه با بیسوادی ...

تیتر درشت بالای صفحه نوشته بود : با ۲۰۰۰۰۰ زن خیابانی چه می کنید !؟

زن با خودکاری که از کیفش بیرون آورده بود عدد را تصحیح کرد:

با ۲۰۰۰۰۱ زن خیابانی چه می کنید !؟



:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 189
|
تعداد امتیازدهندگان : 62
|
مجموع امتیاز : 62
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com
یادش بخیر سال پیش تو این روزها همه توو اینترنت میگشتن توو بالاترین توو جرس تا ساعت تظاهرات فردا رو پیدا کنن و بعدش به همدیگه خبر بدن.اما امسال چی؟؟همه میآن و می گردن تا قرکانس فارسی ۱ رو پیدا کنن و به همدیگه خبر بدن.

عجب.ما رو باش!!



:: بازدید از این مطلب : 116
|
امتیاز مطلب : 189
|
تعداد امتیازدهندگان : 62
|
مجموع امتیاز : 62
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

منبع



:: بازدید از این مطلب : 112
|
امتیاز مطلب : 190
|
تعداد امتیازدهندگان : 62
|
مجموع امتیاز : 62
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com
عکس

:: بازدید از این مطلب : 100
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com


:: بازدید از این مطلب : 219
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com


:: بازدید از این مطلب : 145
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com
نویسنده: احسان سلطانی
 

هر چه در نتیجه‌ی حقایق ما می‌شکند، بگذار بشکند. (فردریش نیچه)


نبش قبر



دستور زبان، مجموعه‌ای‌ست از قواعد و قراردادهایی که مورد توافق بخش بزرگی از اهالی ِ دیروز ِ دور و نزدیک ِ جوامع قرار گرفته ‌است و اینک به امروزیان تحویل داده شده است تا ایشان نیز، بسته به پسند و تفکر خویش بر آن بیفزایند و از آن بکاهند و ترمیمش کنند و آن را به مردمان آینده بسپارند. همواره مردمانی بوده‌اند که با بخشی از این دستور زبان سر ِ سازش نداشته، نظر خود را به سمت دستور زبان روانه داشته‌اند. گاه این نظرات متفاوت بر پیکره‌ی حجیم ِ دستور ِ زبان چسبیده، فربه‌ترش کرده است؛ گاه دستور زبان بخش‌هایی از خود را در اصطکاک با این نظرات متفاوت از دست داده است؛ گاه این نظرات متفاوت به جای بخشی از دستور زبان نشسته، جای‌گزین آن بخش شده است؛ و گاه بی که تغییری در دستور زبان اِعمال کند آن را به حال خود واگذاشته است. این قواعد و قراردادها، در لایه‌ی هنری ِ ادبیات (1) –مانند شعر و ترانه– همواره شناورتر از سایر لایه‌های ادبیات بوده است. زیرا شعرا و ترانه‌سرایان و سایر کارورزان ِ لایه‌ی هنری ادبیات، اغلب خود را مختار –و حتی گاهی موظف– دانسته‌اند که دخل و تصرفی بر دستور زبان وارد آورند. حال، یا این دخل و تصرف‌ها مورد قبول دیگر ِ مردم نیز قرار گرفته، یا در تحمیل خود بر جامعه، ناکام بوده است. آن‌چه مسَـلّم است این است که تمام این قواعد و قراردادها بدون هیچ استثنایی سوبژکتیو هستند. از آیین نگارش گرفته تا معنای خوابیده در پشت یک واژه، از رسم‌الخط گرفته تا نقد ادبی، از قواعد نامه‌نگاری گرفته تا ترتیب قرار گرفتن ارکان جمله، همه و همه بر پایه توافقات مردمان یک جامعه بنا شده‌اند. هیچ اجباری –خاصه در وجوه هنری- در پذیرفتن این قاعده‌ها وجود ندارد؛ زیرا این‌ها زاییده‌ی سلیقه و تفکر مرمانی هستند که هیچ برتری‌ ِ انسان‌مدارانه‌ای نسبت به مخالفان ِ این قاعده‌ها ندارند. حتی میزان دانش افراد هم نمی‌تواند مسبب ایجاد جبر در پذیرفتن این قواعد شود. بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان و بزرگ‌ترین منتقدان ادبی، محق نیستند کوچک‌ترین قاعده‌ی ادبی را بر کم‌دانش‌ترین ِ مردم اجبار کنند. هر فردی مجاز است پسند و نظر خود را به کار بگیرد، حال یا مقبول دیگران نیز قرار می‌گیرد یا نه. البته تا امروز روند استفاده از دستور زبان این‌گونه بوده که اغلب مردم، استفاده از دستور زبانی همه‌گیر و یک‌پارچه را برای به‌تر رسانیدن معانی و مفاهیم و در نتیجه برقراری ساده‌تر ِ ارتباط با دیگران، مناسب و حتی ضروری یافته‌اند؛ حال اگر تا امروز اشخاصی –خاصه هنرمندانی– به هر دلیلی قصد اصلاح دستور زبان و یا تمرّد از دستور زبان را داشته‌اند، نظرات خود را بروز داده‌اند که این نظرات یا مورد پسند جامعه قرار گرفته است یا نه.

**********************

حکومت‌های دیکتاتور و خفقان‌سالار از آن‌جا که ذاتاً اعتراض را برنمی‌تابند، اعتراض‌مردگی و اختگی ِ هنر را پیش‌شرط ِ زیستن ِ هنر قرار می‌دهند. این حکومت‌ها برای رعایت این پیش‌شرط ابزارهای متنوعی نظیر سنگ‌اندازی، تهدید، بازداشت، تبعید، زندان، شکنجه و قتل را در اختیار دارند. اما از آن‌جا که در این گونه موارد صرفه در امحاء صورت مسئله است، از سانسور به عنوان سدّی پیش روی هنر معترض و به عنوان آلترناتیوی کم‌دردسرتر به نسبت ابزارهای فوق‌الذکر بهره می‌گیرند.

از دیگر سو، به باور بسیاری از مخاطبان و کارورزان هنر، هنر همواره نیازمند تشکیلاتی‌ست که از فروغلطیدن آن در ورطه‌ی ضعف و ابتذال امتناع کند. این باور آن‌گاه که در عرصه‌ی تـئوری گسترده شود و مخاطبان و کارورزان هنر، آثار هنری ِ به زعم خود ضعیف و مبتذل را، به نقد بکشند و از آن‌ها روی بگردانند و از تولیدات ِ به زعم خود ضعیف و مبتذل استقبال مادی و معنوی نکنند باوری‌ست محترم و متمدنانه؛ اما اگر بنا باشد تشکیلاتی برپا گردد تا در آن گروهی، چه در اقلیت و چه به نمایندگی از اکثریت مردم، گِرد هم بیایند و با پشتوانه‌ی قدرت دولتی، پسند و عقیده‌ی خود و یا پسند و عقیده‌ی اصحاب و کارشناسان هنری و یا پسند و عقیده‌ی رایج در جامعه را بر همه‌ی آثار هنری تحمیل کنند و حق انتشار و زیستن را از آثار مغایر با معیارهای این تشکیلات بگیرند، آن وقت تشکیلاتی خواهیم داشت که اگر چه ممکن است در نوع مواجهه با آثار هنری، با ادارات سیاسی سانسور هم‌مسیر نباشند اما در فلسفه‌ی وجودی ِ خود همانند همان نهادهای سیاسی ِ سانسور، غیر انسانی عمل می‌کنند. دستگاه‌های دولتی‌یی که تا امروز بر تولیدات هنری نظارت داشته‌اند هیچ یک در کنار هنر نبوده‌اند و قصدشان فقط ارتقاء کیفیت هنر نبوده‌است. همواره روبه‌روی هنر بوده‌اند. غربالی برای هنر بوده‌اند و در به‌ترین حالت، قصدشان اِعمال جبر برای بهبود بخشیدن به کیفیت هنر بوده است. کمااین‌که اگر اثر هنری‌ ِ مخالف با سلائق‌ و قواعد هنری ِ این دستگاه‌ها وارد این تشکیلات می‌شده، محکوم به سرسپاری به اِعمال نظرات این تشکیلات می‌گردیده است که این روند ِ نظارت، بی‌تردید با صرفاً ارائه‌ی پیشنهادهای بهبودبخش تفاوت بنیادین دارد.

آن‌چه تاکنون آورده شد نظر من است پیرامون فلسفه‌ی وجودی دستور زبان و سانسور، به طور عام. هدف اصلی این نوشتار پرداختن به گوشه‌ای از ماجرای سابقه‌مند ِ نسبی‌نگری بوده‌است. نسبی‌نگری از مباحثی است که پیشینه‌ای بیش از دو هزار سال در فلسفه دارد و شوم‌بختانه همانند اغلب مسائل فلسفی از دست‌رس عامه‌ی مردم دور مانده است.

**********************

اینک به طور اخص به سراغ تشکیلاتی می‌رویم با عنوان شورای شعر و ترانه‌ی رادیو که پیش از تحولات پنجاه و هفت، فعالیت می‌کرد. از این ارگان، این‌جا و آن‌جا با نام‌های دیگری نظیر شورای ترانه‌های روز رادیو، اداره‌ی بررسی و تصویب ِ شعری ِ ترانه و نام‌هایی از این دست هم یاد شده است. در پیوست با این شورا سخنانی گفته شده است که قابل پی‌گیری و تأمل هستند. یکی از صریح‌ترین اشاره‌ها را به ماجرای آن شورا، ایرج جنتی‌عطایی در کتاب مرا به خانه‌ام ببر داشت. سپس سیمین بهبهانی در روزنامه‌ی شرق با سخنان ایرج جنتی‌عطایی مخالفت ورزید. پس از آن شهیار قنبری در مصاحبه‌ای با تلویزیون جام‌جم اینترنشنال با شدتی بیش‌تر به نسبت سیمین بهبهانی، به سخنان ایرج جنتی‌عطایی اعتراض کرد و از پاسخ سیمین بهبهانی تمجید نمود. هر یک از افراد فوق‌الذکر بی‌تردید می‌توانند به صورت مستقیم یا غیرمسقتیم با یک‌دیگر درباره‌ی این مقولات به گفت‌وگو بنشینند. آن‌چه خواهد آمد نظر من است پیرامون این گفته‌ها.


ابتدا به سراغ سخنان سیمین بهبهانی می‌رویم. سیمین بهبهانی پیرامون شورای شعر و ترانه یادداشتی نوشته که در روزنامه‌ی شرق به تاریخ یک‌شنبه 11 تیرماه 1385 به چاپ رسیده است (2). پیش از آن که به این نوشته بپردازم بخش‌هایی از آن را می‌آورم:

 
"اما در همان ایام آغازین تشکیل شورای شعر و ترانه یکی از ترانه‌هایم که در شورا مطرح شده بود، رد شد. این واقعه تا آن روز برایم اتفاق نیفتاده بود. مطمئن بودم که بعضی از آقایانی که در عمرشان یک ترانه هم نسروده‌اند، ماهیت ترانه را در نیافته‌اند و آن را با رأی اکثریت رد کرده‌اند. هم‌راه با یک آتشفشان خشم و خروش ترانه را برداشتم و یک راست و بی‌تشریفات وارد اتاق آقای همایون‌فر شدم و بی‌مقدمه گفتم: "یا من هم باید عضو شورای شعر و ترانه باشم یا شورا بی‌شورا!"
همایون‌فر مرد فاضل، خوش‌ذوق و مؤدبی بود. با آرامش دستور چای داد و با خنده‌ی ملایم گفت: "جریان چیست؟" گفتم: "این ترانه‌ی من چه عیبی دارد که این دوستان ترانه‌نشناس ردش کردند. من برای خودم نمی‌گویم. برای آن ترانه‌سازان جوان نگرانم که از این به بعد سر و کارشان با کسانی است که ترانه نمی‌شناسند. ترانه‌سرایی ورای شاعری‌ است. به همین دلیل من باید حتماً عضو شورا باشم و مدافع حقوق ترانه‌سرایان!"
همایون‌فر باز با خنده گفت: "اتفاقاً بد نیست. چون تعداد هشت نفر زوج است و اگر 9 نفر شوند برای داوری مناسب‌تر است!"
همان روز پیوند مرا به شورای شعر و ترانه ابلاغ کرد و از آن پس شدم عضو شورا.

اما این‌که آقای ایرج جنتی‌عطایی گفته‌اند که نوعی ممیزی در این شورا اعمال می‌شد، باید یادآوری کنم که دور از انصاف است. زیرا اولاً مضامینی که در ترانه مطرح می‌شد نمی‌توانست سیاسی باشد. دیگر این‌که مکان‌های دیگری به‌تر از شورای ترانه برای طرح مطالب سیاسی موجود بود و خود شعر می‌توانست بسیار به‌تر در این مورد عمل کند و شعرهای "رستاخیز" (چهارمین مجموعه‌ی شعر من) دلیلی بر این مدعا است...
دیگر این‌که در رادیو مراکز بسیار مورد اطمینان وجود داشت که هر چه از هر شورایی بیرون می‌آمد در نهایت به این مراکز که "بالا" نامیده می‌شد و کسی از افراد و محل تشکیل آن اطلاع نداشت احاله می‌شد..."

چگونگی عضویت ایشان در این شورا در نوع خود منحصر به فرد است، و بی هیچ توضیحی، بازگو کننده‌ی چگونگی گزینش افراد برای چنین شوراهایی‌ست. کمی آن‌سوتر شهیار قنبری را هم داریم که بدون داشتن مدرک تحصیلی دیپلم و بدون گذراندن دوره‌ی سربازی، بنا بر روابط حسنه‌ی پدرش با مسئولین رادیو، توانسته بود به عضویت این ارگان دولتی درآید.

اما از ماجرای شرایطی که بر گزینش اعضای این شورا حاکم بود بگذریم و به سراغ بخش‌های دیگری از گفته‌های سیمین بهبهانی برویم. ایشان عنوان داشته‌اند مضامینی که در ترانه‌های آن روزگار مطرح می‌شد نمی‌توانست سیاسی باشد. پرسش این‌جاست که چرا مضامینی که در ترانه مطرح می‌شد نمی‌توانست سیاسی باشد؟ تنها در حالتی این امکان وجود داشت که ترانه‌هایی که به این شورا آورده می‌شدند پیش از رسیدن به این شورا در یک شورای سانسورگر سیاسی، مُهر تأیید خورده باشند. حال آن‌که طبق گفته‌های خانم بهبهانی، چنین حالتی نبوده و ترانه‌ها مستقیماً وارد شورایی که ایشان در آن فعالیت داشته‌اند می‌شده و پس از تأیید در آن شورای به زعم ایشان صرفاً ادبی به جایی مشهور به بالا می‌رفته و سانسور سیاسی می‌شده است. این تناقض در گفتار به چه معنا‌ست؟ اگر ترانه‌ی روستایی ایرج جنتی عطایی ‌سیاسی نبود و اگر در این شورا ترانه‌ها صرفاً بررسی ادبی می‌شدند پس چرا پای این ترانه از جانب این شورا این گونه نوشته شده است:

آقای جنتی‌عطایی!

لطفاً با هم‌راه داشتن این شعر، جناب آقای دکتر جهانبانی، مدیر محترم تولید رادیو را ملاقات فرمایید. (1/11/52)

و چرا امضای سیمین بهبهانی به عنوان یکی از امضاکنندگان نوشته‌ی فوق پای این ترانه وجود دارد؟ (3) و چرا ایرج جنتی‌عطایی توسط دکتر جهانبانی مورد شماتت و تهدید قرار گرفت و ترانه‌ی روستایی هیچ‌گاه مجوز و مجال پخش از رادیو را به دست نیاورد؟

آن‌چه سیمین بهبهانی و شهیار قنبری درباره‌اش اتفاق نظر دارند این است که در این شورا صرفاً بُعد ادبی آثار مورد بررسی قرار می‌گرفت. به فرض پذیرفتن این مسئله، سیمین بهبهانی و شهیار قنبری در برابر این پرسش بزرگ قرار می‌گیرند که اگر در ترانه‌ای سلیقه و تفکر ترانه‌سرا با سلیقه و تفکر اعضاء شورا هم‌راه نبود و ایشان پس از کلنجار رفتن با ترانه‌سرا نمی‌توانستند وی را متقاعد کنند تا از موضع خود عقب‌نشینی کند و موارد تذکر داده شده را اصلاح نماید، آیا اجازه‌ی پخش آن ترانه را می‌دادند؟ یا این که کسب مجوز آن ترانه منوط به سرسپردن به نظر اعضاء آن شورا بود؟
به شهادت ایرج جنتی‌عطایی و با توجه به اعتراف‌گونه‌ی تلویحی ِ سیمین بهبهانی در همان یادداشت (4)، کسب مجوزتقریبا همیشه در گرو تن دادن به نظر اعضای شورا بود. حال این پرسش پیش می‌آید که سیمین بهبهانی و شهیار قنبری بر مبنای کدام قانون ابژکتیو و کدام یقین زمان‌شمول، از ترانه‌ای که در آن قواعدی در تضاد با ذائقه و نظر شورا وجود داشت حق انتشار را می‌گرفتند؟ چرا اگر ترانه‌سرایی به هزار و یک دلیل ِ پذیرفتنی یا نپذیرفتنی، از سرسپردن به تحمیلات اعضاء شورا تمرّد می‌کرد حق انتشار ترانه‌اش را از یک رسانه‌ی ملی نمی‌یافت؟ چه تفاوتی میان جبری که مشخصات ادبی ترانه را به ترانه‌سرا تحمیل می‌کند با جبری که مشخصات اجتماعی-سیاسی ترانه را به ترانه‌سرا تحمیل می‌کند وجود دارد؟

از طرفی، سیمین بهبهانی در یادداشتی که مورد تمجید شهیار قنبری نیز قرار گرفته، این‌گونه آورده است:

"اما سایه نیاز به گفتن ندارد که تا چه حد آزاده و درست‌اندیش بود. چه کسی می‌تواند او را به عدم اصول آزادگی متهم کند؟"

و شهیار قنبری در مصاحبه‌اش، در پیوست با یکی از ترانه‌هایش که در شورایی که خود در آن عضویت داشت تأیید شده بود، این‌گونه عنوان داشت:

"آقای ابتهاج مرا صدا کردند و گفتند با این که شورا اجازه داده ولی من متأسفم که بگم ما نمی‌تونیم اینو پخش کنیم. یعنی حتی ما مشکل داشتیم با واحد تولید موسیقی و با شخص خود آقای ابتهاج."

کجای این پروسه‌ی به ظاهر ادبی، نشان‌ از آزادگی و درست‌اندیشی هوشنگ ابتهاج دارد آن‌گاه که ترانه‌ای که به اتفاق آرا در شورا به تأیید رسیده است به طرز دیکتاتورمآبانه‌ای توسط وی رد صلاحیت می‌شود؟

و در نهایت، شهیار قنبری که به تازگی به طرز سوال‌برانگیزی اغلب فعالیت‌هایی که مورد پسندش نیست را در خدمت توطئه‌ی امنیه‌خانه می‌داند و منتسب به رژیم داخلی می‌کند و به شیوه‌‌ای فرافکنانه ایرج جنتی‌عطایی را متهم به بستن ِ دروغی تاریخی می‌نماید، خود در برابر این پرسش بزرگ ِ بخش عمده‌ای از کارورزان و مخاطبان هوشیار ترانه قرار می‌گیرد که با فرض صرفاً ادبی بودن شورای شعر و ترانه‌ی رادیو و با استناد به یادداشت سیمین بهبهانی که مُهر تأیید و تمجید شهیار قنبری را نیز بر خود دارد، چگونه ممکن است ترانه‌سرایی، هم‌کار ِ صریح و علنی ِ نهادهای سانسورگر باشد، یعنی با یک دست ترانه‌ها را از ترانه‌سرایان بگیرد و پس از نظارت ادبی، با دست دیگر این ترانه‌ها را برای تفتیش سیاسی تحویل بالا یا هر نهاد سانسور‌گر دیگری دهد و در عین حال مدعی طغیان‌گری و ستم‌ستیزی و مبارزه‌گری با سانسور و حکومت‌های سانسورگر نیز باشد؟


**********************

(1): با فرض ِ توافق بر سر معنای رایج اصطلاح هنر و زیرشاخه‌هایش.
(2): متن کامل یادداشت سیمین بهبهانی را در لینک زیر بخوانید:
http://www.sharghnewspaper.com/850411/html/radio.htm#s434904
(3): ماجرای سانسور ِ فروباریده بر ترانه‌ی روستایی، از بخشی از مصاحبه‌ی نیمه‌تمام بنده با ایرج جنتی‌عطایی، وام گرفته شده است. این مصاحبه به سبب گرفتاری‌ و بیماری ِ مختصر ایشان هنوز به پایان نرسیده است.
اصل ترانه‌ی ارسالی به شورا، که تذکر مورد اشاره و امضای اعضای شورا را بر خود دارد، نزد ایرج جنتی‌عطایی موجود است.
(4): این بخش از سخنان سیمین بهبهانی مؤید این مطلب است که بدون اِعمال تغییرات مد نظر شورا، کسب مجوز امکان‌پذیر نبود:

"اما در بیرون از اتاق شورا غالباً اتفاق می‌افتاد که ترانه‌ی رد شده‌ای را از دست ترانه‌ساز جوان و تازه‌کاری بگیرم و با تغییر چند کلمه به دستش بدهم و بگویم: حالا بیار توی شورا."
 

این مقاله همزمان در وبلاگ ها و وب سایت های:

گل سرخ ترانه

ترانه نوین

باغ برهنه

اگه آدمک نبودی

یه غریب بی نشون

نیز منتشر شده است .



:: بازدید از این مطلب : 117
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

 

كانون ترانه‌ي حوزه‌ هنري اصفهان برگزار مي‌كند:

 

اولين نشست تخصصي ترانه در اصفهان

 

 

 

محوريت جلسه:

  • نقد و بررسيِ چگونگي ترانه‌ي تيتراژ فيلم و سريال
  • بررسي روند ترانه‌هاي تيتراژ فيلم و سريال از ابتدا تا كنون

 

 

 

با حضور دكتر افشين يداللهي

 

 

و جمعي از ترانه‌سرايان و آهنگسازان مطرح كشور

 

 

به همرا ه اجراي موسيقي

 

 

مكان: خ استانداري، خ سعدي، سالن آمفي تئاتر حوزه‌ي هنري

محل برگزاري جلسات هفتگي خانه ترانه اصفهان

 

زمان: آخرين پنج‌شنبه‌ي آبان ماه، 24/8/1386

 

 

حضور براي عموم آزاد است.



:: بازدید از این مطلب : 123
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

بعد از مدت‌ها يه فرصت پيدا كردم براي اينكه به روز كنم.عذرخواهي مي‌كنم از تمام دوستاني كه تو اين مدت كامنت گذاشتند و بنده نتونستم جواب بدم.

همونطور كه اكثرا خبر داريد توي آبان ماه دو نشست در رابطه با ترانه توس اصفهان برگزار شد. اولي توي دانشگاه صنعتي اصفهان و با موضوع "آسيب شناسي ترانه‌ي متعهد"و دومي يك هفته بعدش توي سالن آمفي تئاتر سعدي حوزه‌ي هنري با عنوان "بررسي ترانه‌ي تيتراژ فيلم و سريال" . خب با وجود تمام نواقصي كه هر دو جلسه داشت(كه خب مطمئنا هر نشست و همايشي يك سري ضعف‌ها داره)جلسات خوبي بود و بحث‌هاي خوبي درگرفت كه خب حواشي زيادي هم داشت و ... بي‌خيال.

جا داره از محمد نويري و بر و بچه‌هاي دانشگاه صنعتي اصفهان كه مسئوليت برگزاري نشست اول رو  داشتند تشكر كنم. همينطور از بچه‌هاي با معرفت خانه ترانه‌ي اصفهان كه با وجود فرصت كم براي برگزاري نشست دوم حسابي مرام گذاشتند و همه جوره كمك كردند.(مي‌دونم خيلي ديره اما خب ديگه...).

بعد از اين دو تا جلسه يه دنيا حرف‌ از اين و اون شنيديم.چه رو در رو و چه پشت سري كه خب همه‌شون رو هم رفته دو پول سياه هم نمي‌ارزيد كه بخوام اينجا جواب بدم. بگذريم.

***

دو سه هفته بعد از اين جريانات اعضاي اصلي شوراي تصويب ترانه‌ي وزارت ارشاد (يا حالا هر اسمي كه داره.اسم دقيق‌شو نمي‌دونم)بعد از مدت‌ها كشاكش استعفا دادند و خب ما خوشحال شديم كه حداقل اسم محمدعلي بهمني بزرگ رو در بين اعضاي اين شورا نمي‌بينيم.متن استعفا‌ي اين عزيزان رو مي‌تونيد اینجا بخونيد. يه سري از دلايلي كه اين دوستان براي استعفاي دسته جمعي خود ذكر كردند ايناست:

·         سايه‌ سنگين نظارت بخشنامه‌اي ارشاد بر شورا احساس مي‌شود تا حدي كه اعضاي شورا آزادي تعامل با جامعه‌ هنري را ندارند.اين تعامل حتما بايستي با اجازه و نظارت ارشاد به عنوان كارفرما انجام شود و اعضاي شورا مشاور فرض مي‌شوند.

·         ساز و كار شوراي ترانه در مواجهه با نسل و عصر جديد ترانه و موسيقي كارايي لازم را ندارد و اين شورا بايستي با نزديك شدن به هويت آموزشي و دور شدن از هويت امنيتي و نظارتي نقش تازه‌اي را در عرصه‌ موسيقي ايفا كند.

·         اساسا اراده و علاقه‌اي براي حمايت از موسيقي پاپ در شوراهاي كارشناسي ارشاد وجود ندارد. و اين خلأ ناشي از كمبود نيروي كارشناسي موسيقي پاپ و ضعف تئوري در آن حوزه است.

·         حوزه‌ عمومي كلام در موسيقي پاپ در شرايط فعلي قابل دفاع نيست و مميزي با ايجاد اختلال به اين حوزه هويت كاذب سياسي و علمي داده است.

·         بررسي و تحميل قواعد و اساليب كهن ادبي به ساختار ترانه‌ نوين از معايب كارشناسي شوراي فعلي ترانه است.

·         عدم رعايت استقلال شورا و قرار دادن فيلترهاي نظارتي ديگر.

 

و در ميان متن استعفا چنين بندي نيز ديده مي‌شود:

موسيقي و ترانه‌ پاپ داخلي به هدايت احتياج دارد نه نظارت.و اين هدايت بستر طبيعي خود را دارد يعني «توليد و بازار»نه بستر امنيتي.مادامي كه تصور كنيم انتشار يك جلد كتاب يا يك جلد نوار كه حاوي سطري يا مصراعي غيرمتعارف است موجب نابودي اركان امنيتي جامعه مي‌شود در حقيقت اغفال شده‌ گروهي نويسنده و منتقد عصر پيش از تاريخ هستيم كه با دوربين‌هاي مجهز، سطور گمشده‌ كتاب‌هاي متروك را رصد مي‌كنند.

 

خب، مي‌بينيم كه خود اين سه نفر هم كاملا قبول داشتند كه سيستمي كه توي اون فعاليت مي‌كردند مشكل‌دار بوده و عملا هيچ تاثيري در بهبود وضع ترانه‌ي اين سرزمين نداشته كه خب اين اصلا بد نيست و اتفاق خجسته‌ايه.اما اين وسط دلم براي اون كسايي مي‌سوزه كه كاملا كوركورانه از اين شورا و اين سيستم دفاع مي‌كردند.خيلي سخته كه آدم از يكي دفاع بكنه و بگه من فعاليت اونو قبول دارم بعد طرف بياد كاملا رسمي اعلام كنه كه من خودم اون فعاليت و اون سيستم رو قبول ندارم. اينجاست كه درجه‌ي ضياعت(ضايع شدن) به جايي مي‌رسه كه اگه طرف آدم نرمالي باشه(يعني قرابتي با قزوين و يا ابزارهاي استحمام نداشته باشه) به اين راحتيا جايي آفتابي نمي‌شه. خب به هر حال آويزون اسم اين و اون شدن علاوه بر اينكه مزاياي بسياري داره معايب اين شكلي هم داره كه با اينكه احتمال وقوعش كمه اما شدت هر وقوعش خيلي زياده.

***

اينم دو تا ترانه. اولي رو خيلي دوست دارم و به عنوان يه اثر كه تمام معيارهايي رو كه مدنظر بوده رو بروز داده خيلي روش حساب مي‌كنم.اينه كه دوست دارم حسابي روش نظر بدين.البته تو هفته‌ي گذشته اين ترانه يه اتفاق بد براش افتاد. واقعا اينكه صاحب يه برادر منگول بشه...

ترانه‌ي دوم هم كاملا جديده و قراره يه دور ديگه ويرايشش كنم و نظرات در مورد اين ترانه هم شديدا به كمكم مياد. پس بي‌صبرانه منتظرم.

/////////////////////////////////////////

من هاج، من واج

بعد از هرگز امروز هستم

امروز دستت، امروز دستم

بعد از هرگز امروز اما

دو جفت صداي پا از ما

ديروز جاده، ديروز ديوار

ديروز كوچه، ديروز بازار

اكنون تنها دو پيراهن

اكنون اين تو، اكنون اين من

ديگر چيزي نمي‌گويم

ديگر حرفي نمي‌جويم

سكوت با ما شبيه دوست

به وقت گفتگوي پوست

***

قلعه، ماسه، موجِ دريا

آتس، خرمن، ساعت، رويا

زمين، سوراخ! خدا، قيقاج!

من كر، من كور، من هاج، من واج

يك دفتر آرزو سوخته

يك آلبوم خاطره پرپر

چرا انگشت تو بايد

در آغوش يك انگشتر

چرا ديگر...؟ چرا حتي...؟

چرا بايد...؟ چرا حالا...؟

كجا...؟ ‌از كي...؟ چه‌طور اصلا... ؟

هنوز...؟ تا كي...؟ چرا...؟ پس من...؟

چرا چيزي نمي‌گويي؟

چرا حرفي نمي‌جويي؟

يك جفت سكوت، يك جفت آوار

 كوچه...

 بازار...

جاده...

ديوار...

                                                                     تابستان 86

////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

Vakhi pa

 

ساعتو كوك كن رو پنج و نيم

فردا هزار و يه كار داريم

بعدش بايد زود بريم تو شهر

دو سه تا بنگاه قرار داريم

 

ساعتو كوك كن روي الان

به جاي خوابم يه پلك بزن!

چرا يهو كپ كردي رفيق؟

خب توام  يكي شبيه من!

 

الان مي‌بندن بانكا، بدو

سرويس شركت...!! يالا، بدو

موهاتو ول كن توام حالا

مي‌دونم مُردي، اما بدو

 

زنم براي ناهار امروز ساندویچ کالباس بار گذاشته

آقاجون روي طاقچه به جاي قلیون يه پاکت سیگار گذاشته

كي بین ما و دلخوشيامون اين همه سيم خاردار گذاشته

كي ما رو اينجور، راحت و ساده، يه عمره كه سر كار گذاشته

 

جنازه ها مي‌رسن خونه

لباسامون ما رو مي‌كنن

ملت با يه دنيا شوق و ذوق

هي پاي فوتبال چرت مي‌زنن

 

زندگي به سبك ماراتن

زود مي‌گذريم از كنار هم!

يابوها انگار تشنه‌شونه!

اي واي تو بودي؟ نفهميدم!

 

سلام، چطوری؟ چه مي‌كني...

با زندگی چاي نپتوني؟

بازديد عيدو يلدا ميام...

اما به شكل تلفني

 

يكي براي خودش تو هر ماه دو سه دقيقه كنار گذاشته

يكي‌ام انگار بعد از سه، چار سال، امشب با روياش قرار گذاشته

كي بین ما و دلخوشيامون اين همه سيم خاردار گذاشته

كي ما رو اينجور راحت و ساده يه عمره كه سر كار گذاشته

 

                                                             زمستان 86

////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////



:: بازدید از این مطلب : 127
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

 

با دلي كه نمي‌داني چقدر شاد است

با لبي كه نمي‌دانم چرا خندان است

با چشماني كه نمي‌دانند چرا گريانند

با آرزوي زندگي شاد و خوشبخت‌انگيزناك

با اميد تكرار خاطرات آن دو سه سالِ كله‌خري

و با تبريك به تو و همسر گرامي

 

براي آقاي م.الف عزيز و دوست‌داشتني

 

ای به داد من رسیده، تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی، تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت، توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی، تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی، برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم، تو رفیقی جون پناهی

یاور همیشه مومن، تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری، برای من شده عادت
ناجی عاطفه ی من، شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من، از تن تو خون گرفته

اگه مدیون تو باشم، اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره، که منو دادی نشونم
اگه مدیون تو باشم، اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره، که منو دادی نشونم

یاور همیشه مومن، تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دور ی، برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست، ای رفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش، ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه، هر جای د نیا که باشی
اونور مرز شقایق، پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت، سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق، دست بی ریای من بود

یاور همیشه مومن، تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری، برای من شده عادت



:: بازدید از این مطلب : 114
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

شون پن

بالاخره فرصت کردم "میلک" رو تا انتها ببینم. هرچی اسکارش بِدن نوش جونش. خدایی این سری اسکار بازیگر زن نقش اول رو هم باید بهش می دادن.

***

مسعود ده نمکی

مسعود ده نمکی

از "اخراجی ها 2" بر می گردم. دیگه کاملا با اطمینان می تونم بگم مسعود ده نمکی علاوه بر اینکه از سینما و کلا هنر و ... سر در نمیاره شدیدا آدم بی مزه ای هم هست. آخه مگه یه جوک دهه شصتیِ "با کدوم پا میری توی دستشویی" چقدر پتانسیل داره که 2 تا فیلم رو کاکلش می چرخه؟ آخه مگه امکان داره تو یه فیلم اینقدر افتضاح به بار آورد؟ حالا موندم این صف چیه که تا سر شمس آبادی کشیده شده؟ رفقا اگه می خواین بخندین بیاید تا باهم بریم لب آب. چن تا بلوتوث جدید دارم و چن تا جوک باحال که به صد تا از این فیلما می ارزه.

***

بهرام بیضایی

این آقا انگار عادت کرده 10 سال یک بار ملت رو دیوانه کنه. الان دو شبه "وقتی همه خوابیم" رو اعصابمه. وقتی فیلمو می دیدم چقدر یاد خیلی ها افتادم و خیلی یاد "چقدر؟"ها افتادم. چقدر با اون بنده خدا تا خونه درد و دل کردم. گناه داشت.

***

این روزا به جای گوش دادن به این ترانه هایی که همه شون مثل همن، یکی دو تا سی دی از دکلمه های شاعر طنزپرداز "پریش شهرضایی" شدن همراه همیشگیم. شاید دوستایی که خارج از اصفهان هستند ایشون رو زیاد نشناسن اما باید بگم محبوبیت ایشون به حدیه که وقتی روی سن می رن همه از دور و بر سالن جمع می شن و به سالن بر می گردن که شعرهای این شاعر خوش ذوق رو بشنون. همه اعم از شاعران دودی روی پله، شاعران دودی زیر پله، شاعران اپوزوسیون توی پیاده رو، شاعران ... اونور ساختمون، شاعران دست به دستمالِ خوشامدگوی دم در و ...

شعرهای محاوره ی این بزرگوار به لهجه شهرضایی سروده شده و همین باعث می شه که نتونم اینجا چیزیشو بنویسم. چون تقریبا 70 در صد قدرت طنز شعر از بین می ره. به دوستانی که به این سبک از شعر علاقه دارن پیشنهاد می کنم آلیوم های "اشک و لبخند 1" و "اشک و لبخند 2" رو خریداری کنن و لذتشو ببرن.

زبان روان، استفاده زیاد از اصطلاحات محلی، پرداختن به دردهای جامعه و مخصوصا قشر ضعیف جامعه، طنز گزنده و گریه آور از ویژگی های شعر پریشه. تصور می کنم جا داشته باشه که جلسات زیادی رو به نقد اشعار ایشون بپردازیم و چیز یاد بگیریم. باید  بگم پدر ایشون "آشفته شهرضایی " هم سالهاست که در زمینه شعر کلاسیک فعالیت دارند.

 

ما زرنگیم که تو آتیشای سرخ سینه مون

دل و قلوه پختیم و همسایه مون خبر نداشت

***

کسی می دونه چرا به بابک رادمنش می گن استاد بابک رادمنش؟؟؟

چن روز پیش بخش نظرات یه سایتی رو می خوندم. تقریبا فهمیدم به کسایی که تو زمینه کاریشون از همه ضعیف ترن می گن "استاد!!!"

***

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآااه، دلم برای نام شاعران شورا تنگ شده است. دیگر روی هیچ اینسرتی نیست. دیگر حتی روی اون سرت هم نیست. دیگر هیچ سرتی جای آن ها نیست.



:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

عنوان پایان نامه:

7 اصل مدیریت در سازمان‌های دولتی ایران

 

نام دانشجو: روزبه آزادی

شماره دانشجویی : ؟؟؟

رشته/ گرایش: مهندسی صنایع/ تولید صنعتی

آموزشگاه: دانشگاه آزاد اسلامی واحد نجف‌آباد

 

مقدمه:

اینجانب از ابتدای دوره‌ی دانشجویی تصمیم داشتم اصول اولیه‌ی مدیریت را در واحد‌های صنعتی مورد بررسی قرار داده  و سپس به تدوین آن در قالب 7 اصل اساسی مدیریت بپردازم که متاسفانه در اواسط دوره‌ی تحصیلی خود متوجه گردیدم که سال‌ها پیش برادران ژاپنی کمر به همت و بسته و این بررسی‌ها را انجام داده‌اند. لذا بنده با اندکی تغییر این 7 اصل را در سازمان‌ها دولتی کشور عزیزمان ایران تدوین نموده‌ام که در زیر به تخلیص به آن اشاره می‌شود. زیباست که در همین مقدمه از عزیزانی که به عنوان Case study به بنده در تهیه‌ی این پایان نامه کمک نموده‌اند تشکر صمیمانه‌ای داشته باشم.

موارد مطالعه:

·        دانشگاه آزاد اسلامی واحد نجف‌آباد کتول

·        حوضه‌ی هنری واحد قهجاورستان

·        معاونت امور سازمان‌های شهرداری گورتون

·        باشگاه فرهنگی، ورزشی پیروزی سودرجان

 

 

 

 

1-کمربند

اگر شما مدیر یکی از سازمان‌های دولتی شده‌اید احتمالا در زمینه‌ی پستی که به آن منصوب شده‌اید هیچ تخصصی ندارید و در انجام امور روزمره‌ی خود نیز وا می‌مانید. لذا امکان دارد بارها از ارباب رجوع و یا کارمندان زیردست جملاتی شبیه "برو تنبونتو بکش بالا" یا "تو که شلوارتم نمی‌تونی بکشی بالا چرا مدیر شدی" و ... را بشنوید. بدین منظور پیشنهاد می‌شود که با اولین حقوق خود که احتمالا مبلغ قابل توجهی‌ست 3 عدد کمربند مرغوب خریداری کرده و استفاده کنید تا حداقل از لحاظ ظاهری انگ‌های اینچنینی به شما نچسبد.

 

2-ژیلت/ پروفسور

اگر شما یکی از مدیران سازمان‌های دولتی هستید به احتمال زیاد از محاسن(ریش) پرپشتی برخوردار هستید و با جانداران بسیاری همزیستی مسالمت‌آمیز دارید. با توجه به جو به وجود آمده علیه مدیران دولتی این محاسن(ریش) از معایب شما به شمار می‌رود و موجب عدم مقبولیت عام شما خواهد شد. از طرفی به دلیل فشارهایی که از بالا صادر می‌شود قادر به رفع این عیب نیستید. لذا پیشنهاد می‌گردد با قسمتی از همان حقوق مذکور یک عدد ست ژیلت خریداری نموده و محاسن خود را به صورت پروفسوری اصلاح نمایید. به این صورت هم مدیر محبوب‌تری در بین ارباب رجوع خواهید شد، هم می‌توانید قیافه‌ی متمدن‌ها و روشن‌فکرها را بگیرید و هم می‌توانید با آن مقدار ریش باقیمانده پاسخ‌گوی روسای بالادست باشید.

(در مورد مطالعه‌ی شماره‌ی 2 با توجه به هنری بودن زمینه‌ی فعالیت و نیاز به چهره‌ی روشنفکری این روش بسیار استفاده می‌شد.)

 

3-اصطلاحات مدیریتی

با توجه به اینکه در سال‌‌های اخیر تعداد فارغ‌التحصیلان رشته‌های صنایع و مدیریت بسیار بالا رفته است و اصطلاحات مدیریتی در بین مردم و مدیران باسواد (و اخیرا بی‌سواد) مد شده است، پیشنهاد می‌شود یک عدد فارغ‌التحصیل رشته‌ی مدیریت و یا صنایع از اقوام مادری و یا از اقوام همسر گرامی(به دلیل مشخص نشدن این روابط از روی نام خانوادگی) به عنوان مشاور مدیریتی استخدام نموده و این اصطلاحات را از وی بیاموزید. لازم به ذکر است نیاز به این نیست که خود را خسته نموده و این اصطلاحات را به طور کامل و عمقی بفهمید. تنها کافی‌ست توضیح کوتاهی در مورد آن بدانید تا بتوانید در مقابل کارمندان و ارباب رجوع پز بدهید و نشان دهید که یک مدیر علمی‌ هستید و بر اساس روابط به این سمت نرسیده‌اید. واژه هایی که در حال حاضر مد روز هستند، بدین شرح است:

1-کنترل پروژه

2-مدیریت بحران

3-مدیریت زمان

4-محاسبه‌ی راندمان، برونداد، و درونداد سازمان

5-CRM (ترجمه‌ها را هم یاد بگیرید. موارد سوتی بسیار پیش آمده)

 

4-استفاده‌ی بهینه از شرایط

اگر به هر دلیلی حقوق دریافتی خود را کافی نمی‌دانید، می‌توانید از هر فرصتی برای جمع‌آوری پول بیشتر استفاده کنید. می‌توانید برای کارمندان زیردست در ارتباط با زمینه‌ی کاری سازمان خود کارگاه آموزشی بگذارید و از آن‌ها پول بستانید. همچنین می‌توانید فاکتورهای آورده شده توسط کارمندان را به دلایل مختلف وصول نکنید و پولی به جیب بزنید. به هر حال 1000 تومان هم 1000 تومان است. می‌توانید...

 

5-تفویض اختیار

اگر شما سال‌هاست مدیریت سازمانی را در اختیار دارید، احتمالا از فعالیت‌های سازمان مورد نظر هیچ اطلاعی نداشته و تخصصی در آن زمینه‌ ندارید و اگر از سال 84 به سمت مدیریت منصوب شده‌اید و یا از سال 84 دوباره دعوت به کار شده‌اید که کلا از هیچ چیز اطلاعی ندارید و در هیچ زمینه‌ای تخصص ندارید. لذا پیشنهاد می‌شود یک فرد متخصص که در واقع مدیریت حق او بوده را به سمت مشاوره یا معاون اجرایی یا قائم مقام خود منصوب کنید و تمامی اختیارات خود و حق امضا از طرف خود را به وی بدهید. بدین صورت نیازی به وجود تمام وقت شما در سازمان نیست و کارها خود به خود پیش می‌رود. البته پس از اینکه امورات بر روی غلتک افتاد جهت اینکه فرد مذکور قدرت زیادی پیدا نکند، وی را مانند آشغال از سازمان بیرون بیاندازید.

 

6-عقب انداختن امور

هرچه بهتر و با جدیت بیشتر کار بکنید، انتظار از شما بالا می‌رود. لذا سعی کنید تمامی امور را عقب بیاندازید. به جهنم که بودجه‌ی زیادی به این خاطر حرام می‌شود و افراد بسیاری متضرر می‌شوند. از ساعت 11 به بعد برای ناهار و نمار آماده شوید. بعد از ناهار تمام کارها را به فردا موکول کنید. تمام امور پیش‌امده در روزهای چهارشنبه و پنج‌شنبه را بگویید ان‌شاءالله هفته‌ی آینده، از روز بیستم هر ماه تمام امور را بسپارید به ان‌شاءالله سرِ برج و از دی‌ماه به تمام کارهای پیش‌آمده بگویید ان‌شاءالله آن ورِ سال. آمار بازده سازمان را هم پیش از نمایش در سایت سازمان و یا ارسال به بالا حتما چک کرده و در صورت وجود اشکال به تصحیح آن بپردازید.

 

7-حق به جانب

همیشه و در همه حال قیافه‌ی حق به جانب گرفته و طوری وانمود کنید که همه چیز بر وفق مراد است و تمامی امور طبق برنامه پیش می‌رود.

 

 پس از  رعایت کلیه‌ی این اصول شما مدیری موفق تلقی شده و سال‌ها بر مسند مدیریت باقی خواهید ماند و حتی امکان ارتقاء درجه خواهید داشت.

 

***

پس از ارائه‌ی پایان‌نامه مطمئنا نوبت به خدمت مقدس سربازی خواهد رسید. کفِ پایمان که صاف نبود. خرمان هم که از کره‌گی در هیچ اداره‌ای نمی‌رفت( با ادب بود). پس ما هم تا چند ماه دیگر راهی هستیم. در همین ارتباط از این پس با مجموعه نامه‌های "پادگانه برای خورشیدبانو" به روز خواهم شد.



:: بازدید از این مطلب : 90
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

شعله زد عشق و من از نو، نو شدم...

 

خانه‌ی ترانه و موسیقی اصفهان (آواژه)

 

                                                                             شروع به کار کرد.

 

 

خانه‌ی ترانه‌ی اصفهان پس از مدتی وقفه فعالیت‌های خود را از سر گرفته و این بار با نام خانه ترانه و موسیقی آواژه در صدد بالا بردن سطح ترانه‌ی این حوالی و نزدیک نمودن جامعه‌ی موسیقی‌دانان و ترانه‌سرایان استان اصفهان می‌باشد. این خانه از طریق برگزاری جلسات هفتگی نقد و بررسی ترانه و موسیقی با حضور ترانه‌سرایان و آهنگسازان و خوانندگان برجسته استان اصفهان و همچنین برگزاری همایش  با موضوعات متنوع و دعوت از اهالی فن، مترصد نیل به اهداف خود می‌باشد. برنامه‌های این خانه در راستای فعالیت‌های قبلی‌ اما با شکل و شمایل متفاوت و با رویکردی موسیقیایی‌تر نسبت به سابق ادامه ‌می‌یابد. برنامه‌‌های هفته‌های آتی در وبلاگ آواژه به صورت هفتگی اعلام می‌گردد. منتظر قدم‌های شما ترانه‌دوستان آواژه‌ای هستیم.

 

مكان: خ 22 بهمن، خ علامه‌امینی، باغ غدیر، ساختمان الغدیر

زمان: سه‌شنبه‌ها، ساعت 16  (تاریخ جلسه اول: 1388/10/15)

وبلاگ: Avazhe1383.blogfa.com

پست الکترونیک:  Avazhe@gmail.com

 

حضور براي عموم آزاد است.

************************************************************

برنامه‌ی جلسه‌ی اول

با توجه به ایام سوگواری محرم برنامه‌ی جلسه‌ی اول آواژه به صورت زیر در نظر گرفته شده است:

1-بررسی و نقد ادبی ترانه‌های مذهبی و عاشورایی (به همراه پخش آثار)

2-بررسی سیر موسیقی مذهبی و عاشورایی

3-بررسی سیر سروده‌هایی به عنوان مداحی و تعزیه

4- بررسی تفاوت‌‌های سروده‌های مداحی و ترانه

 

با حضور:

عباس کیقبادی (از شاعران مذهبی سرا)

منصور قربانی (کارگردانان آثار مذهبی)

اکبر کریمی (از مداحین)

 

برنامه‌های جلسات آتی بررسی ترانه‌های اعضا و ترانه‌های روز بازار می‌باشد که به صورت هفتگی در وبلاگ آواژه اعلام می‌گردد.

***

پی نوشت: خبر افتتاحیه خانه ترانه و موسیقی آواژه را می توانید در خبرگزاری های مختلف از طریق لینک های زیر مطالعه نمایید.

خبرگزاری ایمنا

خبرگزاری فارس نیوز

ایسکا نیوز

خبر آنلاین

سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان



:: بازدید از این مطلب : 124
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

پادگانه برای خورشیدبانو (1)

 

پیش نوشت 1: تمامی شخصیت‌های این مجموعه نامه‌ها واقعی و غیرساختگی می‌باشد و هرگونه تشابهی کاملا از روی عمد شکل گرفته است.

پیش نوشت 2: ما زرنگیم که تو آتیشای سرخی سینه‌مون/ دل و قلوه پختیم و همسایه‌مون خبر نداش (پریش شهرضایی)

پیش نوشت 3: آقا نمی‌خوام در مورد عید مطلب بذارم. عیدم کجا بود تو این هیری ویری

////////////////////////////////////

سلام خورشید بانو خانم.

امروز اولین روزی‌ست بعد از زایمان جفتمان که از شما دور می‌باشم. این شد که این نامه را برای شما نوشتم. مرا ببخشید، هرچه سعی کردم نتوانستم با لهجه‌ی خودمان نامه بنویسم. یادتان هست که خود آمیرزا قنبر هم نمیدانست چگونه لهجه‌ی ما را بر روی کاغذ بیاورد و آن روز که ما این را از او خواستیم مدتی فکر کرد و به یکباره سر به بیابان گذاشت و دیوانه شد. این شد که نامه را با لهجه‌ی فخیم تهرانی به سوی شما گسیل نمودم.

امروز در مسافرخانه‌ای در شهر مستقر شدیم تا بلکه مشکل پیش آمده برای اجباری‌مان را حل کنیم، معاف گشته و به دهات خودمان برگردیم.

سلام ما را به اهالی صخره‌رود برسانید. در همین یک روزه دلم برای چشمه‌ها و باغ‌های پلکانی صخره‌رود تنگ شده و بیش از آن برای کنار شما بودن در صخره‌رود.

از شهر چه بگویم که پ...م صخره‌رود خودمان نمی‌شود. در این شهر همه چیز بر عکس است. به حوزه‌ی علمیه می‌رویم نه اثری از حوض می‌بینیم و نه اثری از علم، به حوزه‌ی هنری می‌رویم، باز نه اثری از حوض می‌بینیم و نه هنر، روحانی‌ها شدیدا به وضعیت جسمانی‌شان می‌رسند، رودخانه‌ در بیشتر روزها خشک است و خیابان‌ها پر از آب جوب و جوب‌ها پر از ماشین چپ شده و چپ‌ها به راه راست هدایت شده و هدایت از بدبختی خودکشی کرده و خودکشی نتیجه‌ی فرهنگ غرب است و بد است و دیگرکشی نتیجه‌ی فرهنگ ناب اینجایی‌هاست و خیلی هم بد نیست و بد هم باشد اینجا یک جایی هست به نام مجلس که سریع تصویب می‌کند که هرچه تا کنون بد بوده از الان خوب است و هرچه خوب بوده از الان بد و پلیس‌ها با دزدها رفیق هستند و مالباختگانی را که در خیابان فریاد الامان سر می‌دهند کتک می‌زنند و راستی به آسید محسن‌تان بگو اگر به شهر آمد مچ‌بند سبزش را نبندد که اینجا با سیدها بد هستند و هرکسی را که علامتی از سید بودن داشته باشد به شکل فجیعی او را به بند می‌کشند. خلاصه حالمان از شهر به هم خورد، اما با این حال حسی در این شهر هست که آدم دلش می‌خواهد همیشه اینجا بماند. انگار دلت می‌خواهد قاطی این همه چیزهای برعکس بمانی و به روستای خودت که همه چیزش ایداه‌آل است برنگردی. شاید بین این همه چیزهای برعکس بودن بیشتر خوش می‌گذرد. شاید دود اینجا تنفس را راحت‌تر به انجام می‌رساند. در همین یک روزه شدیدا نمک‌گیر اینجا شده‌ایم. حالا می‌فهمم که این حسی که مشت‌ایوب  و کل‌آتش و حاج ابراهیم و ... به اینجا کشید چه حسی بوده است.

بی‌خیال این شهر، که خودمان را عشق است و ان‌شاالله در دو سه روز آینده کارمان حل شده و به صخره‌رود برمی‌گردم و با گلاب خانم و شوهرشان خدمتتان می‌رسیم که عقدتان کنم.

////////////////////////////////////

پس نوشت 1: چند وقتی‌ست که یاد مهدی عابدی عزیز افتادم و دلم هوایش را کرده. چند روز پیش با محسن شماره‌ی جدیدش را پیدا کردیم و با او تماسی گرفتیم. صدایش همچنان گرم و مهربان و منشش همچنان بزرگ بود. مهدی عابدی و غزل‌هایش را بسیار دوست می‌دارم. شخصیت بلندش به او این اجازه را می‌دهد که ساعت‌ها بعد از جلسه با تازه‌کارترین شاعران هم‌صحبت شود و سوالاتشان را جوابگو باشد. در سال 85 حدود 30-20 جلسه به خانه ترانه‌ی اصفهان آمد و در همان مدت به اندازه‌ی 4 سال دانشگاهی که رفتم از او چیز آموختم. دلم برای آن 30-20 شبی که کنار زاینده‌رود قدم می‌زدیم و او ترانه‌های خودش را با آواز سنتی می‌خواند تنگ شده است.

خودش ادعا دارد که بعد از حسین منزوی و یغما گلرویی بزرگترین شاعر ایران است. گرچه من و حامد مفتخر حسینی هم داریم یواش یواش به او می‌رسیم. سال گذشته مجموعه‌ی "هزار و سیصد و شب" از غزل‌های او منتشر شده است. امیدوارم هرجا که هست شاد باشد. غزل زیر را با اجازه‌ی حضرتش در اینجا می‌گذارم.

 

خدا نقاشی‌ات کرد و به دیوار تماشا زد

خدا رنگ تو را روی تمام دیدنی‌ها زد

شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهی نیست

اگر مشکی نشد دریا به بخت خویشتن پا زد

خدا شیرینی نام تو را در آب‌ها حل کرد

از آن پس هر که عاشق گشت اول دل به دریا زد

بزرگی، مهربانی، بی‌دریغی، آن قدر خوبی

که حتی می‌توان گاهی تو را جای خدا جا زد!

دوباره شب شد و در من خیال شاعری گل کرد

دوباره از غزل‌هایم تب عشق تو بالا زد

غزل‌های مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند

که زیر بیت ـ بیتش آفرینی از تو امضا زد

 

پس نوشت 2: چند روز پیش در وبلاگ عبدالجبار کاکایی کامنتی گذاشتم و در نهایت ادب چند تا مورد از ترانه‌‌هایی را که در وبلاگ گذاشته بود و فکر می‌کردم می‌تواند بهتر باشد را نوشتم و در آخر نوشتم که به اعتقاد من هنوز بهترین ترانه‌شان "کبوتر". اما در نهایت تعجب کامنت من تایید نشد و فهمیدم که در این وبلاگ فقط کامنت‌های "به به استاد " و "چه چه استاد" تایید می‌شود.(یک نگاهی به کامنت‌های وبلاگش بیاندازید). علت را که از خودشان جویا شدم گفتند:"نمی‌خواهم در سطح سلیقه‌ی شما متوقف بمانم. شما با کبوتر خوش باش"

تعجب کردم که خب نمی‌خواهید در سطح سلیقه‌ی من متوقف بمانید، نمانید، چرا کامنت تایید نمی‌شود؟؟؟ یعنی هیچکس نباید بفهمد که شما منتقد هم دارید (دقیقا رفتار دولت نهمی‌ها) و بعد هم که مرا به آموختن از همشهری‌ام سعید بیابانکی دعوت نموده با این خیال خام که با آوردن نام سعید بیابانکی (که پیشترها خیلی در موردش بی‌انصافی کرده‌ام) من را عصبی کند (باز رفتار دولت نهمی. بگمممممممممم؟ بگمممممممممممم؟ ). خدمتشان عرض کردم که بنده خواه ناخواه به خاطر اینکه در شعر اصفهان فعالیت می‌کنم از سعید بیابانکی بسیار آموخته‌ام.

به هر حال تایید نکردن چندتا کامنت از کسی که سانسورچی وزارت ارشاد دولت نهم بوده، چندان بعید نیست. جالب‌ است که این سانسورچی دولت نهمی فکر می‌کند با سبز کردن نوشته‌های وبلاگش مبارز شده و... نفرین بر جنبشی که اسطوره‌های شعرش بله قربان‌گو‌های دیروز باشند. امیدوارم ایشان با غرور خسته‌اشان خوش باشند.

 



:: بازدید از این مطلب : 98
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

 

کانون ترانه‌سرایان آواژه مرکز آفرینش‌های ادبی قلمستان

)وابسته به سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان(

                                                                            برگزار می‌کند.

گام اول

افتتاحیه‌‌ای برای شروع دوباره‌ی خانه ترانه و موسیقی اصفهان با نام آواژه

خانه‌ی ترانه و موسیقی اصفهان از سال 1383 شروع به کار نمود که پس از وقفه‌ای کوتاه از دی ماه سال 1388 فعالیت‌های خود را از سر گرفت. بر آن شدیم تا این شروع دوباره را همراه با علاقه‌مندان به موسیقی و ترانه به شادی بنشینیم.

 با حضور دکتر افشین یداللهی

 

·      *  ترانه‌خوانی

   ·   * اجرای زنده‌ی موسیقی پاپ و سنتی توسط هنرمندان اصفهان

       * تقدیر از پیشکسوتان ترانه‌ی اصفهان

 

مکان: اصفهان، پل چمران، کوچه آفتاب، هنرسرای خورشید

زمان: پنج شنبه. 6 خرداد 1389. ساعت 17


دوستان ترانه‌سرا که علاقه‌مند به ترانه‌خوانی در این برنامه هستند، می‌توانند ترانه‌های خود را همراه با نام و شماره‌ی تماس خود به صورت کامنت خصوصی در وبلاگ کانون ترانه‌سرایان آواژه با نشانی الکترونیک http://Avazhe1383.blogfa.com  قرار دهند، تا در صورت دریافت تایید ترانه‌ها، جهت ترانه‌خوانی در برنامه حضور یابند.

 

حضور برای عموم آزاد است.


تلفن‌های تماس جهت هماهنگی: 09138931364- 09133262442



:: بازدید از این مطلب : 106
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com

خورشیدبانو خانم،

سلام،

بدقولی بنده را ببخشید. ما در این شهر کوفتی گرفتار شده‌ایم. آمده بودیم برای معافیت خود اقدام کنیم، گرفتند به زور ما را به پادگان فرستادند. گویا در بندهای مختلف معافیت پزشکی، هنوز مورد "بواسیر بیرون زده و آویزان" مورد بررسی و قرار نگرفته و تصمیمی در موردش گرفته نشده. لذا ما به خدمت اجباری فرستاده شده‌ایم و تا دو ماه دیگر از دیدن روی زیبایتان محرومیم.

راستی چیزی را برایتان بگویم. اینجا مردم آب را می‌جوشانند، بعد با برگی به نام "چای" آن را تلخ می‌کنند، بعد آن را با چیزی به نام قند شیرین می‌کنند، بعد صبر می‌کنند یخ کند و بعد آن را می‌خورند و تازه کلی لذت می‌برند. هرچه فکر کردم دلیل این چهار عمل دو به دو متناقض را نفهمیدم. ما اما آب را نه تلخ و شیرین می‌کنیم و نه داغ و سرد، از اول به همان شکل طبیعی می‌خوریم.

اینجا چیز گرد طلایی رنگی وجود دارد که جانورانی به نام کبوتر بدون دلیل دور آن می‌چرخند. یعنی ما ابتدا فکر کردیم فقط جانوران دور آن می‌چرخند. اما بعد که نزدیک آمدیم دیدیم انسان‌ها نیز دور آن می‌چرخند و بر سنگ و چوب موجود در آن جا بوسه می‌زنند. فکر می‌کنم که کلیه‌ی جانوران و انسان‌ها اینجا بت‌پرست باشند و ما فکر می‌کردیم که بت‌پرستی از ررونق افتاده است.

 

از حال ما و دلتنگی اگر بپرسید که... زیاد نگران ما نباشید. روزانه اینقدر اجباراََ کافور مصرف می‌کنیم که نه فیل‌مان یاد هندوستان می‌کند و نه زیاد یاد شما می‌افتیم. اما پسرک خپلی در تخت بالایی من وجود دارد که شب‌ها بدجور بی‌قراری می‌کند و اشک و مُفش را از آن بالا بر صورت ما می‌ریزد. دیشب که در حال نامه نوشتن خوابش برده بود، غلتی زد و نامه‌اش به پایین افتاد. نامه را که خواندم یک جایم یک جوری شد و حس کردم قشنگ است و لذا آن را بی کم و کاست آن زیر برایتان نوشتم.

سلام ما را به صخره‌رودی‌ها برسان. سولدورها رو کمک گلاب خانم‌مان علف بده. با بچه محل‌ها، کاکا جبار و هرکس دیگری را که مجیز کدخدا را می‌گوید را  هم از طرف ما چوب بزنید، که فکر کنم مدت‌هاست کتکش عقب افتاده. برایم نامه بنویس. مشنگ باشی.

 

***

خورشیدکم،

به همین راحتی همه چیز درست شد. دیگر نه کسی اعصاب روزهای تو را گه‌مرغی می‌کند، نه کسی همه‌ی غذاهای بقیه اعضای خانواده را می‌خورد –و کسی هم رویش نشود بهش بگوید: اینقدر نخور-، نه کسی به محسن و مجید غر می‌زند، نه در خانه ترانه کسی زیاد حرف می‌زند، نه کسی اینقدر با ماشین‌های شهر تصادف می‌کند، نه کسی اینقدر اینترنت مصرف می‌کند، نه کسی اینقدر به همه غر می‌زند، نه...

به همین راحتی نیمی از مشکلات این شهر کوفتی حل شد.

شهر را بدون من تجربه کن. شاید یه گوشه‌ی این آجر ها و اسلیمی‌ها را میان حرف‌ زدن‌های من گم کرده باشی. شاید زاینده‌رود خشک، بدون من زیبا باشد. دنیای بدون من بی شک دنیای بهتری‌ست.

ثانیه  به ثانیه کنتور می‌اندازم تا باز ببینمت.

 

این ترانه باز هم درسته به تو تقدیم می‌شود.

 

بدخوابی

دوتا آبشار سرمه توی ترمینال...

دو تا شاخه که می‌رقصن بدون باد...

عجیب تصویر آخر مونده تو ذهنم...

که بوی تلخ دود گازوئیل می‌داد!

 

خداحافظ که می‌گفتی، محرم شد!

صدات لرزید، صدات وا رفت، صدات بم شد

تا دستام واشد از دست تو، ترسیدم

تا بوسه‌م وا شد از لبهات، سردم شد

 

نباید دیگه تنهایی بترسی

بدون ‌شب‌بخیر باید بخوابی

باید عادت کنی روزات بُلن شن

شبا عادت کنی که بد بخوابی

 

تا رفتم رو سرم رگبارِ آواره

تا رفتم دور و بر دیوار و دیواره

نمی‌دونم آخه دنبال چی رفتم؟

مگه دنیا به جز تو چیزی‌َم داره؟

 

پتو پس می‌ره از روی شبای من

چه جوری می گذره حال شبای تو؟

بغل کن بالشو هرشب به جای من

منم اشکامو می‌بوسم به جای تو

 

نباید دیگه تنهایی بترسم

بدون ‌شب‌بخیر باید بخوابم

باید عادت کنم روزام بلُن شن

شبا عادت کنم که بد بخوابم

 

شب بخیر- مشهد 1/4/1389



:: بازدید از این مطلب : 93
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com


:: بازدید از این مطلب : 95
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 14 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali.com


:: بازدید از این مطلب : 100
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1389 | نظرات ()